بشر امروز و انسان معاصر همراه با تحولات جديد پا به دوران نويني گذاشته و با انديشهها، رويكردها و مكاتب بسيار متفاوت روبرو شده است. اگر در گذشته سخن از الحاد و دينداري به ميان ميآمد، امروزه با تفسير و تبيين ملحدانه يا مؤمنانه از متون ديني و مباحث هرمنوتيكي روبرو شده و به سوي مسائل زبانشناسي، نشانهشناسي، پديدارشناسي و فلسفه زبان سوق يافتهايم و صرف نظر از پيامد و كارآيي مثبت و منفي، اين رشتهها به ويژه در تبيين نظام زباني قرآن از ارزش علمي برخوردارند. نكته قابل توجه اين است كه در باب سّر تحولات و سير انديشه مغرب زمين بكوشيم و معلوم كنيم كه چرادر گذشته سخن بر سر شناخت طبيعت و شريعت و رابطه انسان با خدا و ساير مباحث متافيزيكي بود و در عصر كنوني مطالب حول محور رابطه نويسنده با متن و خواننده با متن ميچرخد؟ شايد علت اصلي اين تحول، نگرش جديد و تصوير نوين از عالم و آدم است. همچنين ضربات سهمگين فلاسفه غرب نظير پوزيتوسيتهاي منطقي و تجربهگرايان افراطي و شخصيهايي همچون ماركس، نيچه و فرويد، كه تفكر متافيزيكي را از صحنه تفكر غرب به حاشيه راند و مسايل و مباني فلسفي كه بر محور دو گانه گرايي روح و جسم، انسان و خدا، ماده و صورت و ملك و ملكوت ميچرخيد، بي معنا خواند. اما در دوران معاصر، غرب شاهد دوگانهگرايي نويسنده و متن يا متن و خواننده شده است و به همين جهت، مطالعه زبان به عنوان آينه تفكر، تمدن و فرهنگ در قالب زبانشناسي و نشانهشناسي، شكل تازهاي يافته است. فلاسفه غرب، پس از كشف تناقضات عهدين و ناسازگاري آنها با دستاوردهاي خرد بشري و چالش با ابزار عادي معرفت: يعني حس و عقل، عصر دين را پشت سر گذاشت و سپس با مشكلات زبانشناختي متون مقدس مسيحيت روبرو شد و اصلاً نفس سخن گفتن خداوند، را مورد پرسش قرار داد و منشأ پيدايش نحلههاي گوناگون هرمنوتيكي و زبان شناختي گشت.
مباحث زبان شناختي در حوزه تفكر اسلامي صرفنظر از رابطه آموزههاي قرآني با دستاوردهاي علمي و فلسفه بشري، از اهميت خاصي برخوردار است؛ زيرا خاتميت و آسماني بودن قرآن و استناد زباني و محتوايي آيات به ذات اقدس الهي و اعجاز زباني و بياني آن با ساحت مسايل زبان شناختي، پيوند و ثيقي دارند. و بالتبع آگاهي از پيشرفتهاي نشانه شناختي بر شناخت عميق ساحت زباني قرآن ميافزايد. و شايد به همين دليل، متفكران اسلامي در گذشته به تحقيقات مربوط به حوزههاي صرف و نحو و آوا شناختي و معنا شناختي و نيز دلالتهاي زباني و مباحث مربوط به وضع و استعمال در علوم قرآني، اصول فقه و علوم ادبي توجه و اهميت خاصي داشتند و بزرگاني چون سيبويه، كسايي، زمخشري، شيخ طوسي، علامه حلي، شيخ انصاري، سيوطي و ديگران بر اين مباحث تأكيد فراوان نمودند. ولي در دورههاي معاصر كمتر مورد عنايت قرار گرفت مگر از سوي پارهاي از غرب شناساني همچون ايزوتسو، محمد اركون، حامد ابوزيد، كه آن هم بسيار ناقص، غير منسجم و بيشتر متأثر از برخي زبان شناسان غربي از جمله سوسور تحقق يافت.1
انسان همواره در پي معنا يابي بوده و در اين يافتن، نظاره گر نشانگان عالم است، تا از طريق آنها به شناخت هستي نايل آيد. يكي از نشانههاي هستي، نشانه زبان است كه فلسفه معاصر بدان دل بسته است. زبان نه تنها به عنوان نظامي از نشانهها كه انسان را با جهان پديدهها مرتبط ميسازد، بلكه به عنوان يك موضوع مستقل فلسفي و يك كنش محوري انساني، مورد توجه انسان معاصر قرار گرفتهاست. اگر در روزگاران پيشين، فيلسوفان در جستجوي حقايق و دادههاي خارج بودهاند، امروزه انسان معاصر، دادههاي خود را در زبان انسان جستجو ميكند و سرّ پيشرفت پديدارشناسي، نشانهشناسي و زبانشناسي نيز در اين نكته ميگنجد.
در تاريخ تفكر اسلامي نيز تفسير قرآن يا علم تفسير، به عنوان يكي از مهمترين شاخههاي علوم قرآني، به مباحثي از جمله انواع تفسير، روشهاي آن، تفاوت تفسير با تأويل و تنزيل و غيره پرداخته است. در اين بخش از نوشتار نيز ضرورت دارد كه در باب چيستي تفسير و تأويل مطالبي را ذكر كنيم.
تفسير در لغت از فسر يا سفر كه مقلوب فسر است گرفته شده و در هر دو صورت، به معناي ابانه و استبانه و روشن كردن و توضيح دادن ميباشد. مانند اسفر الصبح يعني صبح روشن شد.2
اما در اصطلاح، تعاريف گوناگوني براي تفسير بيان شده است. براي نمونه:
1 ـ تفسير، علمي است كه در آن از احوال قرآن كريم، از حيث دلالت بر مراد پروردگار بحث ميشود3
2 ـ تفسير، علمي است كه در آن چگونگي معاني و مدلول الفاظ قرآن مورد بحث قرار ميگيرد.4
3 ـ تفسير از احوال قرآن مجيد، از حيث نزول، سند و اداي الفاظ آن بحث ميكند.5
4 ـ تفسير، در عرف علما، كشف معاني قرآن و بيان مراد خداوند است اعم از اينكه به حسب اشكال در لفظ باشد يا نباشد.6
5 ـ تفسير از ديدگاه ماتريدي، قطع رساندن به مراد از لفظ است و شهادت دادن به اينكه مراد خداوند از لفظ چنين و چنان است.7
6 ـ ابوطالب ثعلبي در تعريف تفسير ميگويد: تفسير، بيان وضع لفظ است از حيث حقيقت و مجاز. مانند تفسير صراط به طريق.8
7 ـ تفسير عبارت است از توضيح و رفع ابهام و گشودن گرهها و پيچ و خمهاي لفظي قرآن مجيد.9
8 ـ تفسير در اصطلاح علم نزول آيات، شأن نزول آنها و قصص و اسبابي است كه در نزول آن دخل داشتهاند سپس ترتيب مكي بر مدني، محكم بر متشابه، ناسخ بر منسوج و...، ميباشد.10
شايان ذكر است كه اهل تفسير، روشهاي مختلفي از جمله تفسير به روايت، تفسير به درايه كه تفسير به رأي محكم و اجتهاد صحيح مبتني بر علوم و معارفي است كه بعدا مورد تفسير قرار ميگيرد، تفسير به اشاره و تفسير قرآن به قرآن را پيشه خود ساختند. روش تفسير به رأي نيز جايگاه مهمي در مباحث علوم قرآن دارد و اتفاق علماء از آن منع نموده و تمام روايات آن را قبيح شمردهاند اختلاف مفسران از اين ناحيه است كه معناي روشني از تفسير به رأي در دست ندارند. بر اين اساس، روشهاي ديگر تفسيري ـ غير از روش مقبول خود ـ را مصداق تفسير به رأي معرفي كردهاند. برخي تفسير به رأي را تفسير غير مطابق با شواهد الفاظ و قراين دانستهاند11 و عدهاي آن را به انگيزه و هدف خاص مفسر ارتباط دادهاند. بدين معنا كه مفسر جهت اثبات اغراض و اهداف خود به قرآن تمسك نمايد به گونهاي كه اگر آن رأي خاص يا هدف معين نبود، چنين تفسيري را بيان نميكرد.12 علامه طباطبايي، تفسير به رأي را تفسير مبتني بر اسلوب و قواعد عرفي و خارج شدن از روش و اسلوب خاص قرآني كه عبارت است از تفسير قرآن به قرآن، دانسته است.13 آنچه مسلم است و در معناي تفسير به رأي مد نظر ميباشد، اين است كه تفسير آيات قرآن بدون مراعات قواعد و اسلوب كلام و ساير مبادي و مقدمات مسلم تفسير و تحميل عقيده و تفكر شخص بر آيات و تفسير آنها از روي هوا و هوس، تفسير به رأي است. اما مهم، شناخت مقدمات و مبادي تفسير است. سيوطي در الاتقان گويد:
«روشن است كه خداوند خلقش را به اموري كه قابل فهم است، مخاطب قرار داده است به همين جهت، هر رسولي را به زبان قومش ارسال مينمود و كتابش را بر لغت آنها نازل ميفرمود. اما علومي كه به عنوان مبادي تفسير مورد استفاده قرار ميگيرند عبارتند از: لغت، نحو، علم تصريف، اشتقاق، علم معاني، بيان، بديع، علم قراءات، علم اصول دين، علم اصول فقه، علم اسباب نزول و قصص و اخبار، علم ناسخ و منسوخ، علم فقه، و...»14
روش بسياري از اهل سنت در تفسير قرآن كريم، اعتماد بر منقولات پيامبراكرم(ص) و اصحاب و تابعين و عقل است. و با بودن نص صحيح و صريح از پيامبر(ص) در تفسير آيهاي، رأي بشري را به ديوار ميزنند و با وجود تدبّر در آيات خداوند، از قوانين لغت عربي عدول نميكنند و در صورت تزاحم ميان عقل و نقل، بر جمع آن دو تلاش ميكنند و اما در باب آيات متشابه بر آنند كه در صورت مخالفت ظاهر لفظ با تنزيه خداوند، عدول از ظاهر كلام ضرورت دارد؛ زيرا چنين ظاهري قطعا مراد الهي نيست.15 فخر رازي در اينباره مينويسد:
«القانون انه يجب حمل كل لفظ ورد في القرآن علي حقيقته الا اذا اقامت دلالة عقلية قطعية توجب الانصراف عنه»16
گرچه پارهاي از اهل سنت در برابر صفات خبريه و آيات متشابه، به تجسيم و تشبيه گرفتار شدند و برخي براي فرار از تشبيه، به رويكرد بلا تشبيه و لاتكليف رو آوردند. گروهي ديگر نيز معاني اين الفاظ را به خداوند واگذار كردهاند.
معتزله و پارهاي از اشاعره و برخي از علماي شيعه نيز به تأويل گرايش پيدا كردهاند. علامه مجلسي در بحار الانوار دو باب مستقل را به همين موضوع اختصاص دادهاند.
مفسران عموما بين تفسير و ترجمه فرق نهادهاند و تفسير را «رفع القناع من اللفظ المشكل» دانستهاند. و بيان خالي از اجمال آيه، و توضيح لفظ غير مشكل را، ترجمه معرفي كردهاند.
در باب چيستي تأويل به عنوان يكي ديگر از مباحث مهم تفسير و علوم قرآني نيز، مطالب فراوان و ديدگاههاي متنوعي وجود دارد كه به اجمال و گذرا بيان خواهيم كرد.
1 ـ برگرداندن لفظ از معناي راجع به معناي مرجوع، جهت اقتران كلام به قراين و شواهدي كه دلالت بر اين انصراف دارد.
2 ـ تعيين يكي از محتملات لفظ با استفاده از قراين.
3 ـ بيانمقصود ثانوي آيه، بهاستناد دليلي غير از لفظ.
4 ـ مقصودهاي نهايي كه از آيات استنباط ميشود.
5 ـ بيان معاني و مقاصدي كه از راه اشاره استفاده ميشوند.
6 ـ تفسير باطن لفظ.17
قدما تأويل را به معناي تفسير، و متأخران عمدتا به معناي راندن از معناي ظاهري و اراده معنايي خلاف معناي ظاهري آيه معنا كردهاند. بنابر نظريه اول همه آيات داراي تأويلند. و بنابر نظريه دوم، فقط آيات متشابه تأويل دارند. صدرالمتألهين در بحث فهم قرآن و تفسير به رأي، با كساني كه به تفاسير منقول از ابن عباس و ديگران و يا تفسير ظاهري اكتفا ميكنند، حملهور شده و ميگويد:
«پس احاديث ظاهر و باطن در هفت بطن قرآن و اينكه هفتاد شتر تفسير سوره فاتحه را ميتواند بار كند، به چه معناست؟ و ميگويد سراسر علوم و دانشها در افعال و صفات الهي داخلند و در قرآن شرح ذات و صفات و افعال او موجود است و اين دانشها را نهايت و پايان نيست وي به همين دليل تأويل به معناي دوم را تجويز ميكند.»18
علامه طباطبايي هر دو قول را نقد نموده و به نظر سومي رو آورده است. ايشان تأويل را خارج از مدلول لفظ معرفي ميكند، و ميفرمايند تأويل هر چيز، حقيقتي است كه آن چيز از آن سر چشمه ميگيرد، و آن شيء به نحوي حامل و تحقق دهنده آن است.19
به عبارت ديگر تأويل، همانا مراد و مقصود كلام است. اگر كلام، طلب باشد تأويل آن هفت فعل مطلوب است و اگر خبر باشد، تأويلش همان شيء مخبربه است. بنابراين تأويل به اين معنا، از سنخ كلام و لفظ نيست، بلكه همان نفس الامر موجود در خارج است. خواه در گذشته باشد يا در آينده.20 كلمه تأويل در شانزده آيه قرآن ذكر شدهاست. تأويل در عموم اين آيات، بهمعناي حقيقت خارجي بهكار رفته و به هيچ وجه به كلام اختصاص ندارد. اخوان الصفا از جمله نخستين گروه انديشهوران مسلمان بودند كه نه تنها ميان ظاهر و باطن و تأويل قرآن تمايز قايل بودند، بلكه ميان ظاهر و باطن علم دين و شريعت نيز تفكيك نمودند. آنان به سه گونه متمايز علم باور داشتند. علم ظاهر چون شناخت احكام و آگاهي به علم اخبار و روايتها و حكايتها و علم باطن كه شايسته مؤمنان راستين و جويندگان علم و حكمت است علم به اسرار دين است.21
ابن رشد نيز در فصل المقال، براي جلوگيري و حل مخالفت معارف ديني با قرآن به تأويل پناه ميبرد و عدول از معاني حقيقي و توجه به معاني مجازي را توصيه مينمايد.22
موضوع ديگري كه در علم قرآن و معنايابي مفهوم ظاهر و باطن نزد مفسران از اهميت خاصي برخوردار است مسأله ظهر و بطن است. ظَهْر يعني آنچه به نظر سطحي و بر اساس تعبير ظاهري قرآن و ترجمه تحت اللفظي كلمات و با ملاحظه شأن نزولها از آيات فهميده ميشود. و بطن يعني معنايي وراي ظَهْر قرآن كه يك معناي گستردهتر و قابل دوام و هميشگي و جاويد است. لذا پيامبراكرم(ص) ميفرمايد: ما في القرآن آية الا و لها ظهر و بطن.23
امام باقر(ع) ميفرمايد:
لوان الاية اذا نزلت في قوم ثم مات اولئك القوم، ماتت الايه لَما بقي من القرآن شيء و لكن القرآن يجري اوله علي آخره ما دامت السماوات و الارض.24
«اگر آيهاي كه در باره قومي نازل شده است با مردن آن قوم از بين برود ديگر از قرآن چيزي باقي نميماند. در صورتي كه قرآن هميشه زنده و جاويد است و مانند ستاره و ماه و خورشيد جريان دارد.»
امامان معصوم(ع) نيامدند از اول تا آخر قرآن را تفسير كنند، بلكه با تفسير بعضي آيات، روش تفسير را آموزش دادهاند. مثلاً امام صادق از يك آيه با الغاء خصوصيت، يك معناي عام را استفاده ميكنند. براي نمونه آيه خمس، در سال سوم هجري در جنگ بدر نازل شد و در سوره انفال هم هست «و اعلموا انما غنمتم من شيءٍ فان لله خمسه و للرسول و لذي القربي» انفال/ 41 اين آيه به مسلمانان دستور ميدهد كه خمس غنايم جنگ بدر مربوط به امام و ذيالقربي است. مفسرين اين را توسعه دادهاند و گفتهاند: آيه خمس، اختصاص به جنگ بدر ندارد و غنايم همه جنگها را شامل ميشود. ولي امام صادق (ع) ميفرمايد: انّ از حروف مشبهه بالفعل و حرف تأكيد است و «ما» موصوله است. غنم هم در لغت عرب يعني ربح و ربح يعني هر نوع سود و فايده. لذا حضرت از اين آيه الغاء خصوصيت كردهاند به اينكه الخمس في كل فائدة سيفيد الانسان و في كل ربح يربحه الانسان. و بدين صورت آيه تمامي ارباح مكاسب را شامل شده است. مقصود از بطن قرآن هم همين نكته است يا در آيه انفال آمده است «و انفقوا في سبيل اللّه و لا تلقوا بايديكم اليالتهلكه» بقره/ 195 كه سبيل اللّه به جهاد اطلاق شده و جهاد را مايه تثبيت حكومت اسلامي دانستهاند: يعني با الغاء خصوصيت، ميتوان استنباط كرد كه حكومت اسلامي در ابعاد گوناگون نظامي، سياسي، صنعت، تجارت، فرهنگ و غيره بايد نيرومند باشد.
معنايابي نزد متفكران غربي: مباحث زبانشناسي، نشانهشناسي و هرمنوتيك به عنوان نظريه عمل فهم و جريان آن با تفسير متون، از جديدترين علوم در مغرب زمين به شمار ميرود. گرچه در دوران قرون وسطا و رنسانس، بحث از تفسير متن و مبادله پيامهاي متكلمان با مخاطبان و الگوهاي بازي زباني و كشف پيامهاي تك معنا و چند معنا مطرح بوده است.25
در اين بخش از نوشتار به اختصار به بيان گرايشها و رويكردهاي مختلف معنايابي نزد متفكران مغرب زمين ميپردازيم.
1ـ 2ـ آگوستين قديس، با تدوين كتاب آيين مسيحيت، بر داشتهاي جديدي از مفاهيم كتاب مقدس را مورد توجه قرار داد و از اين رو، تأويل كتاب مقدس را علم مستقلي خواند و قواعدي را براي آن تدوين كرد و براي تأويل كننده آن حداقل دانستن سه زبان عبري، يوناني و لاتين و آشنايي با علوم طبيعي را ضروري دانست. وي كتاب مقدس را مملو از رموز و اسراري ميدانست كه قابل تأويل اند. خود او راه درست رمز گشايي كتاب مقدس را، استفاده از خود آن كتاب ميدانست و معتقد بود: بايد به ياري پارهاي از متن، راز پارهاي ديگر را كشف كرد.
وي با تمايز گذاشتن ميان نشانه، نماد و سرّ، راه تازهاي براي تأويل كتاب مقدس گشود و اين عملكرد، نقطه عطف تاريخ تأويلهاي مسيحي پيدايش مذهب پروتستان بود.
2ـ 2ـ كلادنيوس (1759 ـ 1710) متكلم، فيلسوف و يكي از انديشمندان هرمنوتيك است كه شلاير ماخر از عقايد وي بسيار متأثر بود. وي در سال 1742م «كتاب در آمدي به تأويل صحيح از سخنها و كتابهاي خردمندانه» را منتشر كرد. كلادنيوس بين وظايف فيلسوف و تأويل كننده فرق مينهاد. تأويل معناي گزارهها را به تأويل كننده و بررسي انتقادي از خطاها را به فيلسوف استناد ميدهد.
كلادنيوس علاوه بر معناي قطعي و نهائي اثر هنري، به نيّت مؤلف نيز اعتقاد داشت و با عنصر نيّت مؤلف هرمنوتيك كلاسيك راپايه گذاري كرد.
وي معناي هر اثر را همان ميدانست كه مؤلف در سر داشته و در بيان آن تلاش كرده است و معتقد بود:
«تأويل، در حكم كشف اين معناست. حال اگر كسي نيّت مؤلف را درك نكند يا چيزي بيش از آن را درك نمايد. ميتوان گفت كه گفته يا نوشته قابل درك نبوده است.»26
3ـ 2ـ اگوست بُك(1867 ـ 1785) واژهشناس، زبانشناس و شاگرد برجسته شلاير ماخر است كه بعد از وي پژوهشهاي مربوط به تأويل و تفسير متن را پيگيري كرد و به لحاظ آنكه گفتار را بهترين و كاملترين ابزار براي طرح دانش ميدانست، به پژوهش واژگان، به عنوان نخستين كنش فلسفي پرداخت.
وي پژوهش تاريخي زبان يا زبانشناسي تاريخي را بنيان كار فلسفي و هرمنوتيك را روش ضروري اين پژوهش دانست. هدف اين پژوهش شناختن چيزهايي است كه ذهن آدمي آفريده است: يعني شناختن آنچه شناخته شده است. و تأويل را همين شناخت دوم به حساب ميآورد پس هرمنوتيك با محصول ذهن يا معنا سر و كار دارد.
وي تأويل را تنها كشف معناي مطلق و اصلي واژگان و جملهها ميدانست. همچنانكه نقد وسيلهاي براي بررسي رابطه معنائي موضوع با پديدارهاي ديگر است. از نظر بُك تأويل كننده كسي است كه معنايي را كه براي ديگر مخاطبان اثر آشنا نيست، قابل فهم ميكند. وي در اين فعاليت تأويل دستوري را كافي ندانست و جهت فاصله زماني ميان مؤلف و تأويل كننده و تغيير معناي واژگان در طول زمان، دلالتهاي تاريخي و شناخت شرايط تاريخي متن را ضروري دانست.
بُك همانند شلاير ماخر به معناي راستين و نهائي متن باور داشت و تأويل را پلي ميان معناي نهائي و شرايط كنوني تأويل كننده، يا پلي ميان افق آشنائي امروز با افق معناي متن ميشمرد.27 آگوست بُك به جاي دو تفسير دستوري و فني، از دستوري و تاريخي استفاده ميكند.
4ـ 2ـ شلاير ماخر؛ فيلسوف آلماني قرن نوزدهم، با طرح تأويلشناسي و هرمنوتيك در صدد ارائه چهار چوب يكساني براي متحد ساختن انواع زمينههاي تعبيري بر آمد و با روش روانشناختي Psychologicalو دستوري Grammaticalبه تشخيص فرديت نويسنده و تعيين زبان متن پرداخت تا با آن به نيّت مؤلف دست يابد.
يافتن نيت مؤلف در فعاليت تأويلشناسي ويلهم ديلتاي فيلسوف آلماني شكل ديگري يافت. و با تعميمپذيري، به ارائه روششناسي علوم انساني اقدام كرد. وي با تمايز بخشيدن ميان فهم Understandingو تبيين Explanation به تمايز فلسفه علوم طبيعي و فلسفه علوم انساني يا معرفتشناسي پديدههاي طبيعي و معرفتشناسي پديدههاي انساني پرداخت، كه چندان با نظريه معنا يابي متن ارتباطي ندارد.
بعد از شلاير ماخر و ديلتاي، متفكر معروف آلماني يعني هوسرل (1938 ـ 1859)، در باب فهم معنا، جهان و شناسنده به تئوريپردازي اقدام كرد. وي مكتب پديدارشناسي يا فنومنولوژي را با تأثير پذيري از مكتب تفكيك كانت و جداانگاري نومن از فنومن و نظريه ايدهآليستي هگل تأسيس كرد. با اين تفاوت كه هگل از شناخت هستي به شناخت پديدار منتقل شد و كانت از پديدار به هستي نايل ميگشت. ولي هوسرل، پديدارشناسي را به عنوان روش خاصي جهت هستيشناسي و علم به هستي ارائه كرد. وي معنا را يك واقعيت عيني ميدانست و آن را ظهوري براي شخص فاعل شناسا معرفي ميكرد و بر اين باور بود كه: جهان به صورت استقلال در برابر ما حضور ندارد. جهان خارج چيزي جز ظهور در ما نيست. بنابراين با نفي آدمي، گرچه جهان نفي نميگردد، ولي ظهور خاص آن منتفي ميگشت. هوسرل همچنين براي نفس آدمي در ساختن صورت ذهني نوعي فاعليت قايل است.28 پس از هوسرل، شاگرد او مارتين هايدگر (1976 ـ1889) به استمرار فلسفه هرمنوتيك و پديدارشناسي پرداخت و در كتاب وجود و زمان به تحليل وجود مستقل آدمي پرداخت. وي امتياز آدمي بر ساير موجودات را توان مطالعه و ارزيابي خود از بيرون ميدانست. او بر خلاف هوسرل كه معناي مستقل از انسان را نفي ميكرد، به استقلال معنايي قايل بود و بر اين باور بود كه: موجودات بشري اكنون خود را در جهاني مييابند كه از طريق آنچه كه او «پيش ساختِ فهم» مينامد قابل فهم گشته است: يعني مفروضات، انتظارات و مفاهيمي كه ما پيش از هر نوع تفكري بر تجربه فرا ميافكنيم و همين امور هستند كه افق هرگونه فعل خاص فهميدن را تشكيل ميدهند. آنچه را ما مسألهانگيز و قابل فهم ميشماريم، معلول عوامل پنهان و مقرراتي است كه فهم ما قبل از تفكر واجد آن بوده است. در همين تبيينها، شخص نوعي فهم را كشف ميكند كه كسي نميتواند بفهمد: يعني هر تفسيري قبلاً از طريق مجموعه مفروضات و پيش فرضهايي در باره كل تجربه شكل گرفته است. هايدگر اين حالت را «وضعيت هرمنوتيكي» مينامد. مقصود او از اين عنوان اين است كه خودِ وجود بشري، ساختار هرمنوتيكي دارد كه زمينه ساز همه تفسيرهاي موضعي ماست. البته بعدها بولتمان و گادامر نيز به تبعيت از هايدگر معتقد شدند كه: هر نوع تفسيري مسبوق به زمينه فهم پذيري است و همين پيش فرضها، مفروضات و پيشداوريهاي مفسر است، كه هم فهم و هم سوء فهم را امكانپذير ميسازد.29
هايدگر در نهايت هرمنوتيك روششناسي را به هرمنوتيك هستيشناسي مبدل ساخت و مهمترين مشكل او اين بود كه از كجا آغاز كنيم؟ از خودمان. ولي اين گزينش نزد انسان انتخابي نيست؛ زيرا تنها انسان از ميان موجودات اين قابليت را دارد كه راجع به خود بينديشد. وجود نزد هايدگر به معناي انسان و انسان يعني هست بودن است. انسان قيام ظهوري دارد كه ساير موجودات ندارند. هست بودن، تعالي و عروج است. تعالي يعني بودن در دنيا و دنيا يعني مجموع موجوداتي كه انسان با آنها ميتواند ارتباط و نسبت داشته باشد.30
ويتگنشتاين گرچه با تأثير پذيري از مكتب فرگه و راسل، كار فلسفي خود را در سنت فلسفه تحليلي آغاز كرد و با تدوين رساله فلسفي ـ منطقي در سال 1918م، دو ايده صورت منطقي logical formو زبان ايدهآل Ideal Language را مطرح ساخت و بر اين نكته تأكيد كرد كه، براي هر گزاره معنا دار، صورت منطقي صادق و يگانهاي وجود دارد و به تحقق زباني ايدهآل و ابداعي براي مقاصد علمي و عاري از هرگونه ابهام و اجمال باور داشت. ولي در دوره دوم به مسأله معنا و فهم اهتمام بيشتري ورزيد و قواعد بازيهاي زباني Language games principlesرا جايگزين صورت منطقي كرد و در معنايابي، علاوه بر رابطه ميان واژه و مصداق، به توصيف كاربرد نيز عنايت ورزيد.
5 ـ 2 ـ سوسور، زبانشناس سوئيسي، در آغاز قرن بيستم پايههاي علمي نشانهشناسي را به عنوان دانشي كه به مطالعه حيات نشانهها در اجتماع و ساختار و قواعد حاكم بر آنها ميپردازد، تدوين نمود. گرچه سوسور در دوران بالندگي تحصل گرايي بهسر ميبرد، اما روش او با تحصل گرايان تفاوت عميقي داشت. وي در باره نشانه زباني مينويسد: نشانه زباني رابطهاي ميان شيء و اسم نيست، بلكه رابطهاي است ميان مفهوم و الگوي آوايي: الگوي آوايي صورت نيست؛ چرا كه صورت پديدهاي طبيعي است. الگوي آوايي، اثر روان شناختي صدا در ذهن خواننده است، الگوي صدايي تنها بهاين دليل عنصري مادي شمردهميشود، كه باز نمود ادراك حسي ماست. عنصرديگراز نوعانتزاعي است.
از نظر سوسور دال و مدلول، روي هم رفته نشانه را تشكيل ميدهند. اما هر دو هويتي ذهني دارند. بر خلاف مكتب تحصل گرايي كه واژه را به مدلولي مادي برميگرداند. بنابراين رابطه سه عنصر دال، مدلول و مصداق رابطه قرار دادي است نه ذاتي، الگوي آوايي از طريق رابطهاي قراردادي به مدلول و هر دو نيز از يك قرار داد ديگر به مصداق خارجي ارتباط پيدا ميكند.
انسانها در جامعهاي كه اين قراردادها از پيش تعيين شدهاند، حق انتخاب ندارند و به اجبار بايد تابع اين دو قرار داد باشند. سوسور با توجه به نظام ساختاري زبان، فهم هر پاره گفتاري يا نوشتاري را با كل نظام زبان ممكن ميدانست؛ زيرا انسان با ساختار زباني خود، به جهان ساختار ميبخشد و اصولاً نظام صورتها(دال) و مفاهيم زباني(مدلول) بدون يكديگر قابل تصور نيستند و آنچه واقعيت درك شده را سامان ميبخشد، همان روابط ساختاري عناصر زباني است. به همين دليل در نظر سوسور، نظام نشانهاي زبان، ساختاري است، كه به عنوان مصداقي از تسلط اجتماع بر افراد، بر افراد تسلط پيدا ميكند.31
رولان بارت كار سوسور را در زمينه نشانهشناسي و ساختارگرايي زبان ادامه داد و بر اين باور تأكيد كرد كه: فرد همواره مقهور قراردادهاي اجتماعي و نظام زبان است و بعدها به تأليف كتابي به نام مرگ نويسنده پرداخت.
6 ـ 2 ـ ابر ساختار گرايي Super structure نيز به عنوان يك سنت زبان شناختي قرن بيستم، همانند ساختار گرايي براي زبان اهميت خاصي قايل شده و بر سازندگي جهان انسان توسط زبان و تسلط زبان و فرهنگ و تعيين معنايي جملهها و عبارتها توسط نظام زباني، تأكيد كرده است. به گونهايي كه خارج از معاني موجود در نظام زبان و فرهنگ، معناي ديگري قابل تصور ندانستهاند. پساساختار گرايي نيز از نهضتهاي جديد فلسفي قرن بيستم است. اين مكتب فكري به دو نوع نشانه اجتماعي و ضد اجتماعي اعتقاد دارد. نشانه اجتماعي، نشانهاي است كه همه افراد جامعه در مورد آن اتفاق نظر دارند و به عنوان نشانههاي مشترك و نهادينه مطرحند. نشانه ضد اجتماعي نيز نشانهاي است كه ثبات فهم مشترك را به مخاطره مياندازد. به همين جهت كساني چون دريدا، بارت و فوكو به دلالتهاي نامتناهي اعتقاد داشته و روابط تعيين شده در نظام زباني را منتفي ساختهاند و نظريه ساختارگرايي سوسور و مانند آن را گرفتار بحران نمودهاند و روش علمي توانمند براي مطالعه معاني متن را به حاشيه راندهاند.
فوكو در كتاب نويسنده چيست؟ What is an authorضمن بررسي نويسنده، ميگويد: اين مفهوم محصول عملكرد گفتماني است كه در طول تاريخ متغير بوده است. متن و نويسنده دائما در جدال با يكديگر به سر ميبرند و در نهايت به نفع متن و كشته شدن نويسنده ميانجامد.32 گادامر، ريكور و بولتمان نيز به اين سمت سير كردند.
پسا مدرنها تصويري از انسان را ارائه ميكنند، كه بسيار تنهاست. هرگونه ارتباطي را با او قطع ميكنند نه تنها خدايي را در صحنه حاضر نميبينند و با او ارتباط برقرار نميكنند، بلكه انسان ديگر نيز توان پيوند و ارتباط را ندارد و مانند گمشدهاي در يك جزيره تنها به سر ميبرد و امواج دريا در ظلمات شب او را به هراس مياندازند. و به قول فوكو چه اهميتي دارد كه چه كسي حرف ميزند؟ غرب نه تنها دين را از حالت يك نهاد اجتماعي بيرون ساخت، بلكه فهم بشري و فهم جهاني و فهم متن را نيز از نظام مشترك زباني خارج نهاد.
در قرن بيستم، علوم طبيعي به عنوان حقيقت تبيينپذير، مورد انتقاد و تمسخر شديد قرار گرفت و سوفيست دوران افلاطون ، ظهور نويني يافت. نيچه از پيشگامان اين تفكر است كه خالق هستي، نزد او منتفي است و حقيقت، وهمي بيش نيست: يعني نه تنها ايمان ديني را كنار ميگذارد، بلكه هرگونه نيل به حقيقت را نيز زير سؤال ميبرد.
فلسفه نوين غرب، نوعي استقلال به نشانهها بخشيد. و آنها را از معنا و حقيقت بريده است. و متن زبان و نوشتاري را نيز همانند متن جهان از فرستنده رهانيده است.33
7 ـ 2 ـ فرگه براي تبيين معنايابي و نشانهشناسي، به مدلهاي مختلف ارتباطات پرداخته و بر اين باور است كه هر گويندهاي، با مدلهاي مختلفي با مخاطبان خود ارتباط بر قرار ميكند.
مدل نخست، ارتباط يك سويه است كه پيامي از منبع فرستنده به مقصد گيرنده، منتقل ميشود و تنها متكلم با انتقال نيت خود بر مخاطب بهوسيله گفتارش تأثير ميگذارد.
مدل دوم، ارتباط دو سويهاست: يعني نه تنها متكلم، نيّت خود را در قالب پيامي به مخاطب ارسال ميكند، مخاطب نيز در هدايت ارتباط، نقش خود را ايفا ميكند؛ زيرا مخاطب با دريافت پيام گوينده از خود واكنش نشان ميدهد و خود را در وضعيتي قرار ميدهد كه گويا با او سخن ميگويد.
مدل سوم، ارتباط همه جانبه رفتارهاي بشري با يكديگر است. در اين مدل گرچه نيّت مؤلف حذف ميگردد، اما بازي دو سويه است ولي هيچگاه نميتوان به فهم مشترك دست يافت.
مدل چهارم، ارتباط انسان با جهان است. در اين مدل، فهم مشترك و نيت ارتباط و اصل دو سويگي غايبند.34 براي نمونه ارتباط الكترونيكي از طريق فرستنده راديويي گرچه از يك وسيله بي جان است ولي آنچه منشاء ارتباط است، همان ساختار مشترك فهم است. زبان مشترك، ارتباط با ديگران را ميسر ميسازد.35
8 ـ 2 ـ نئوكلاسيكهاي هرمنوتيك بعد، از گادامر دوباره به احياء سخن شلاير ماخر و ديلتاي پرداختند و به ديدگاههاي آنان نزديك شدند. اينان به منظور دفاع از معناي نهايي متن و نيّت مؤلف، به تأليف آثار گوناگوني اشتغال ورزيدند. نويسندگاني همچون اريك. د. هرش، نويسنده امريكايي با انتشار كتاب اعتبار تأويل36 در سال 1967 و اهداف تأويل37 نشان داد كه اعتبار متن و ضابطه تأويل، در ارزيابي نيّت مؤلف است. وي وظيفه اصلي تفسير كننده يا تأويل كننده را شناخت منطق مؤلف، دانستههاي فرهنگي و جهان او ميدانست. از نظر وي ديدگاه هرمنوتيك، نقد نو و كساني همچون گادامر كه به نظريه استقلال معناي ذاتي گرايش دارند، مستلزم اين است كه معناي متن، همواره متغير و نامتعين باشد و در اين صورت عينيت تأويل و انتخاب تفسير معتبر ميان دو تفسير متفاوت وجود نخواهد داشت. وي از اين رهگذر و با نقد مفهوم كليدي هرمنوتيك گادامرـ يعني پيوند افقها ـ پا به عرصه نظريه رئاليستي ميگذارد تا از نظريه نسبيت و ايدئاليستي جان سالم به در برد.
يكي ديگر از آراء هرش اين است كه زبان، تنها يك معنا ندارد و اگر به متن به عنوان قطعه زباني مستقل از قصد و التفات مؤلف بنگريم، در مييابيم كه متن به تكثير معاني ميدان ميدهد ولي معاني متعددي را كه از زبان متن بهدست ميآيند، فقط زماني ميتوان به يك معنا فرو كاست، كه معناي خاصي را كه مؤلف بدان التفات كرده است، بازشناسيم و با رهانيدن از هر پيشداوري به دنبال معناي نهايي و اصيل نايل آييم. در اين صورت است كه ميتوان به رجحان تفسيري از تفسير ديگر فتوا داد و به التفات مؤلف نزديك شد.
هرش بر آن باور است كه در هر متن ادبي چهار كار كرد: شناخت، تأويل، داوري و نقد وجود دارد. توسط شناخت معناي متن ـ كه يك پديدار غير تاريخي است و مصداق واقعي آن، نيت مؤلف است و با گذر زمان تغيير نميكند ـ بهدست ميآيد. به نظر هرش ضابطه فهم، زبان است و براي رسيدن به معناي متن، بايد در چهار چوب قاعده كلي زبان متن جاي گرفت. شخص تأويلكننده توسط تأويل به توصيف معنا ميپردازد و لوازم معناي لغوي را بازگو مينمايد و انگيزه بيان او را به دست ميدهد. در گام بعد نوبت به داوري يعني شرح دقيق و نظري نتايجي كه از تأويل به دست آمدهاست ميرسد و اينكه آيا گوينده، نيّت خود را درست بيان كرده است يا نه؟ و در آخرين مرحله به نقد پرداخته ميشود. در باب قضاوت در باره متن ملاحظات خارجي، حضور جدي پيدا ميكنند.
بر اساس اين مطلب هرش به گادامر انتقاد ميكند كه ميان شناخت و تأويل تفاوت نميگذارد و احكام و قاعدههاي شناخت را به تأويل تعميم ميدهد.
مؤلف كتاب «حلقه انتقادي» در تبيين هرمنوتيك هرش، دو اصطلاح مهارت فهمي و مهارت تشريحي و تمايز آن دو را توضيح ميدهد و مينويسد: مفهوم مهارت فهمي، به ساختن معناي متن بر حسب خود متن اشاره دارد و مفهوم مهارت تشريحي به توضيح و تشريح معنا دلالت دارد، كه احتمالاً بر حسب مفاهيم اين تشريح انجام ميپذيرد كه با اصطلاحات خود متن تفاوت دارند اما براي مفسر و خوانندگان او آشناتر ميباشند. اگر چه واژه تفسير معمولاً به هر دو طرف اشاره ميكند، اما هرش كلمه فهم را براي مهارت فهمي و كلمه تفسير را براي مهارت تشريحي به كار ميبرد. بنابراين تفاسير مختلف، ضرورتا با يكديگر ناسازگار نيستند؛ زيرا پيشفرض آنها فهمي مشترك از متن است گرچه با اشكال و صورتهاي متفاوت بيان كردند.
از مطالب گذشته روشن شد سه نوع تفسير در ميان انديشمندان هرمنوتيك جديد در جريان هست:
اوّل: تفسير التفات گرا كه به نيت مؤلف و معناي اصلي متن عنايت دارد.
دوّم: تفسير مبتني بر متن (مانند ديدگاه شلاير ماخر) كه به نوعي استقلال معناي ذاتي گرايش دارد. مانند آنچه در مكتب هرمنوتيك گادامر و نقد نو مطرح است.
سوّم: تفسير التفات گرا و مبتني بر متن كه در نوشتههاي هرش روشن شد: يعني از طرفي استقلال معناي ذاتي را ميپذيرفت و از طرف ديگر به وجود معناي اصلي نيز معتقد است و بين معنا و دلالت تمايز قرارمي داد.
ما در اينجا به پارهاي از اشكالاتي كه بر مكتب هرش وارد است اشاره ميكنيم.
1 ـ هرش بر معناي وجود اصلي تاكيد ميكرد ولي راه منطقي و علمي به دست آوردن آن را ارائه نكرد. به تعبير ديگر سخن در اين باب در دو جهت است: اول حيثيت هستي شناسانه بحث كه آيا براي متون، معناي اصلي وجود دارد يا خير؟ دوم حيثيت معرفت شناسانه كه آيا راهي براي شناخت معناي اصلي و تمايز آن با معاني دلالي وجود دارد يا خير؟
هرش به حيث اول اشارههاي فراواني داشت ولي از حيث دوم بحث غفلت نمود و به همين جهت از لحاظ كاربردي، تفاوتي بين مكتب او و مكتب گادامر و هر منوتيك نقد نو وجود ندارد.
2 ـ گرفتاري دوم هرش پارا دكسي است كه مكتب او را يك بام و دو هوا كرده است؛ زيرا مكتب التفات، تنها معنايي را مراد و مقصود ميداند كه در نيت مؤلف بوده است و ساير دلالتها را غلط معرفي ميكند و بر اساس مكتب استقلال معناي ذاتي، متن به هيچ وجه معناي واحدي ندارد و معنا به طور كلي از مؤلف آن مستقل ميباشد. ولي با پذيرش هر دو نظريه مستلزم نفي هرگونه معناي غلط است؛ زيرا بر اساس مكتب هرش، هر معنايي گرچه معنا و مقصود مؤلف نباشد، مدلول متن شمرده خواهد شد.
9 ـ 2 ـ پي دي يول P.D.Juhl يكي از مدافعان سر سخت مكتب التفاتگرايانه است. وي مفهوم استقلال معناي ذاتي را به لحاظ منطقي مهمل شمرده است و در صدد بر ميآيد تا بنيان نظري همه رويكردهاي مبتني بر متن، از قبيل نقد نو و هرمنوتيك گادامر را كه از پرسش التفات مؤلف غفلت ميكنند تخريب كند.
يول معتقد است كه بايد تفسيري را بر گزينيم كه مؤلف التفات كرده است؛ زيرا معنا، محصول كنش گفتاري (Speech act) است و بنابراين از مفهوم التفاتي جدا كردني نيست. وي ميگويد: تصورِ معنا دار بودن زبان جدا از التفات بشري، اساس منطقي ندارد؛ زيرا زبان فقط زماني معنا دارد، كه فعل گفتاري باشد و انسان آن را ادا كند.
چكيده استدلال يول اين است كه اگر شعري، حاصلِ كار اتفاقي يك ميمون باشد كه در اثر فشار دادن كليدهاي ماشين تحرير تأليف شده باشد، ديگر نميتوان از مصراعهاي آن معاني كنايي آن را بهدست آورد و معنا را تعديل كرد. پس تأويل تا زماني كه تلاشي براي كشف التفاتِ مؤلف متن نباشد، مشروعيت نخواهد داشت. البته التفات مؤلف را نميتوان مستقيما از خود متن استنتاج كرد. مفسر بايد در باره معنايي كه نويسنده التفات كرده است، با اتكاء بر تمامي شواهد در دسترس فرضيهاي ارائه كند. احتمال دارد كه تأويلهاي متعددي ارائه شود اما يكي از آنها درست است و مابقي نادرست.
بعدها كساني چون والتر بن ميشلز38 و استيون كنپ39، از نظريه يول پشتيباني كردند و آن را بسط و گسترش دادند و استقلال معناي ذاتي را مردود شمردند.
10ـ 2ـ هرمنوتيك شبهه: در باب تفسير و تأويل، دو ديدگاه و رويكرد وجود دارد: گروهي هدف تأويل را آشكار ساختن وحدت و انسجام متن ميدانند و لذا اصحاب هرمنوتيك، نقد نو، گادامر، يول و هرش، با تمام اختلافاتي كه دارند در مورد يك جنبه خاص هرمنوتيك با يكديگر سازگاري و توافق دارند و آن در مورد انسجام متني است. هرش در كتاب اعتبار در تفسير مينويسد.
«مفسري كه با راههاي متفاوتي رو به روست، بايد قرائتي از متن را برگزيند كه ملاك انسجام را به بهترين وجه رعايت كرده باشد؛ زيرا معنا فقط به سبب آن، مفهوم و آشكار ميگردد.»
در مقابل، دسته ديگري استدلال ميكنند كه هدف تأويل عيان ساختن اين نكته است كه: متون داراي تضادند و انسجامي ندارند. اين دسته كه در مقابل تأويل به عنوان احيا و آشكار ساختن معنا، قرار گرفتهاند مكتب شبهه ناميده شدهاند.
پل ريكور ادعا ميكند بنيانگذاران هرمنوتيك شبهه، ماركس، نيچه و فرويد هستند. اين افراد با هر نوع هرمنوتيكي كه بتوان آن را هرمنوتيك تذكر معنا و ياد آوردن ناميد، به شدت مخالفند.40
يكي از مهمترين جايگاه هاي اهميت مباحث زبان شناختي، مباحث مربوط به صفات خبريه است. توضيح اينكه ظواهر آيات و احاديث، مفاهيم و صفات متشابهي چون وجه، يد، رِجل و...، را براي خداوند سبحان اثبات ميكنند ولي به دلايل درون ديني و برون ديني نميتوان معناي ظاهري متعارف را بر اين الفاظ بار كرد. متكلمان اسلامي در تفسير اين اصطلاحات دچار چند دستگي شدهاند.41 و اين اختلاف ناشي از كم توجهي به مباحث مربوط به زبانشناسي و نشانهشناسي است. به هر حال ژرفانگري در اقيانوس مواج انديشههاي بشري، به ويژه معارف ديني و نقد بررسي ديدگاهها و رويكردها، امري بسيار لازم و ضروري است. آنچه تاكنون به نگارش آن پرداختيم رويكردهاي بسيار نادري از درياي مواج انديشه هاست و نگارنده به هيچ وجه ادعاي كمال نگارش خود را ندارد با اين حال اكنون در حد توان به نظريه مختار ميپردازد.
نشانه و دلالت، واقعيتي است كه ارتباط انسان با جهان را تحقق ميبخشد و پديدهاي است كه در همه جا حاضر است و تفكر را به حركت مياندازد و از موضوعي به موضوع ديگر سير ميدهد و مفاهيمي مانند تأويل، تفسير، تعبير، فهم، ظاهر و باطن از آن زاده ميشوند.
بنابراين ارائه چارچوبي كلي و فرايندي منظم در اين باب ميتواند تفكر بشر را شكل دهد و زمينههاي فكري او را به هم پيوند دهد. آنچه امروزه در هرمنوتيك مدرن مورد انتقاد شديد قرار گرفته است، مدل ارتباط فرستنده و گيرنده است اعم از اينكه فرستنده، متن و مؤلف يا از سنخ هستي باشد. و اينكه آيا دلالت الفاظ يا هستي بر معاني، نهادينه است و ميتوان انسان را بر دلالت و نشانه مسلط دانست و آيا جهان نشانهها و پديدهها، نظام دلالي ثابت يا قابل شناخت و تبيين دارند يا اينكه نشانهها، نامتناهي و غير قابل كنترل و بشر گريزند.
سه عنصر مهم در مدل ارتباط عبارتند از فهم مشترك، نيت داري و ارتباط و يك سويگي و يا دو سويگي ارتباط است. اگر دو سويگي ارتباط را در مدل خاصي از ارتباط پذيرفته شود بايد به وجود فهم مشترك و نيت داري نيز تن داد و با تحقق مدل يك سويگي ارتباط نيز بايد به فقدان آن دو عنصر فتوا داد. اگر نويسنده و خواننده در يك جامعه زباني زيست كنند و از نظام مشترك معناشناختي و مفهوم شناختي برخوردار باشند، بالطبع فهم نيز به اين نظام مشترك و سنت زباني، تقّيد مييابد و اما اگر نويسنده از نظام زباني بهره نگيرد، مدل ارتباطي او فاقد معناي ثابت خواهد شد. و نشانه و دلالت به ناپايداري ابزار آن، تحول مييابد. در اين واقعه نميتوان از معناي ثابت سخن گفت و زنجيره دو سويه نيز قطع خواهد گرديد؛ زيرا معناي نشانه تنها در ذهن فرستنده وجود دارد.
از نظر نگارنده عالم مُلك و ملكوت و آنچه در آسمانها و زمين است، نشانه هايي است كه انسان با تفكر در آنها به دريافت پيام آفريننده خود دست مييابد. كتاب شريعت و تشريع نيز همانند كتاب طبيعت و تكوين با نشانههاي متني و لفظي به حقايقي دلالت دارد و حق تعالي به عنوان فرستنده و انسان به عنوان گيرنده، مدل ارتباط دو سويه را تحقق ميبخشند؛ زيرا زبان از تعدادي زنجيره آوايي، واژگاني و نحوي تشكيل شده كه عناصر هر يك از اين سطوح، با استفاده از قواعد معيني با هم تركيب ميگردند و به همين جهت، پيكره زباني در ذهن فرستنده و گيرنده به صورت مشترك ظاهر ميگردد. اگر متنهاي ديگر از دست نويسنده نيز رها گردد، قرآن به عنوان كتاب آسماني از مؤلفش تفكيك نميپذيرد. خالق قرآن نه تنها فرستنده بلكه نگهدارنده و كنترل كننده متن قرآن است. خداوند سبحان واژههاي زبان بشر را گزينش كرده تا با انسان ارتباط دو سويه بر قرار كند: يعني تنها راه متعارف ارتباطي با انسان، قرآن نازل شده است تا انسان را به حقتعالي نزديك سازد و پيوند مخاطبان را با فرستنده بر قرار نمايد. لذا نميتوان به حذف نويسنده فتوا داد.
صفت تكلم به خداوند در آيه 164 نساء به صراحت، گفتگوي مستقيم خدا با انسان را تأييد ميكند. تعابير تفصيل لكل شيء، نور، ذكر، ضياء و فرقان، معرف روشنايي اين نكته است كه ارتباط خداوند تنها با پيامبراني چون نوح، ابراهيم، موسي، عيسي و پيامبر خاتم نيست.
نويسنده يا توليدكننده زبان از هر نحله و گرايشي كه باشد، حتي نيچه و هايدگر عناصر متن را براي رساندن ما في الضمير و ذهنيات خود، به كار ميگيرند و از آن رو كه گفتن، بدون گوينده معنا ندارد، پيوسته گوينده با زبان و متن در ارتباط است. بهكارگيري ضمير اول شخص و متكلم وحده و مع الغير در قرآن مانند انزلنا، ارسلنا، اوحينا، انا لنحن الصافون، و ما ننزل الا بامر ربك نيز بر ارتباط خداوند با انسان و ساير موجودات دلالت دارد. نوشتار الهي چون ديوار، مانع ارتباط حق تعالي با انسان نيست، بلكه مانند پلي انسان را به حق تعالي مرتبط ميسازد و حضور جدي خداوند در متن منشاء ارتباط دو سويه انسان و خداوند است خطاب يونس در دل نهنگ «لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين» انبياء/87 و دعاي بلقيس «رب اني ظلمت نفسي» نحل/ 44 نيز رابطه مخاطب با خدا را روشن ميسازد. بنابراين ديدگاه پساساختارگراياني چون ريكور، فوكوو بارت در باب مرگ نويسنده و عدم دسترسي نويسندگان به جهان خوانندگان، در باب قرآن و مخاطبانش مسموع نيست. خلاصه آنكه كلام الهي اولاً با زبان بشري ظاهر شده است و تبعا قواعد زبان عربي را همراهي ميكند «انا جعلناه قرانا عربيا لعلكم تتقون» ثانيا هم زباني وحي با مخاطبين در صورتي تحقق مييابد كه معارف الهي در قالب دستگاه ادراكي و فاهمه بشر قرار بگيرد و مناسب با اندازه فعاليتهاي ذهني و سعه فكري او باشد. و اگر گفته شود: پس چرا در عمل، تعداد تعابير ممكن يك متن هيچ محدوديتي نميشناسد و با هر بار خواندن، معناي جديدي آفريده ميشود؟ پاسخ آن است كه تعدد معاني به حوزه مدلولهاي التزامي بالمعني الاعم، سرايت ميكند؛ زيرا در دامنه مدلول مطابقي و التزامي بالمعني الاخص، نميتوان در غير جملههاي مجمل و مبهم به تعدد معنا حكم راند. به عبارت ديگر، دلالت الفاظ بر معاني بر دو قسم است:
الف: دلالت تصوريه، كه عبارت است از انتقال ذهن انسان از لفظ به معناي آن، به مجرد صدور لفظ از گوينده براي تحقق اين دلالت، علم به وضع و قرار داد لفظ و معنا كافي است.
ب : دلالت تصديقيه كه عبارت است از اينكه معنا، همان مراد متكلم است. البته اين نوع دلالت به دو قسم دلالت تصديقيه استعماليه و دلالت تصديقيه جدّيه منشعب ميگردد. در نوع نخست از دلالت تصديقيه، از وضع واضع و در نوع دوم از سير و بناي عقلا، استمداد ميجويد. تقسيم ديگري كه براي دلالت الفاظ بر معاني مطرح است عبارت است از دلالت مطابقيه لفظ بر معنا و دلالت التزاميه لفظ بر معنا. توضيح اينكه گاه لفظي بر معناي مطابقي، يعني دلالت تصديقيه استعماليه دلالت ميكند. در اين صورت، مدلول آن، مدلول مطابقي ناميده ميشود. و گاه لفظي در لوازم معناي مطابقي حكايت دارد، يعني مدلول التزامي به عنوان مدلول لفظ شناخته ميشود. حال اگر مدلول التزامي جنبه عمومي پيدا كرد و براي همگان ــ اعم از عرف عام يا عرف خاص ــ روش گشت، آن را مدلول التزامي بالمعني الاخص مينامند. ولي اگر جنبه شخصي يافت و يا با مقدمات خاصي كه تنها نزد فهمنده مقبوليت دارد تحصيل گردد، آن را مدلول التزامي بالمعني الاعم مينامند. حوزه تكثير معاني در قلمرو مدلول التزامي بالمعني الاعم تصورپذير است. بنابراين هم تعدد معاني توجيهپذير است و هم به ثبات معنا در حوزه مدلول مطابقي و التزامي بالمعني الاخص قايل شدهايم.
براي نمونه خداوند سبحان در قرآن ميفرمايد: «ان ربك لبا لمرصاد»: مرصاد بر وزن مفعال است و از رصد گرفته شده و به معناي مراقبت نمودن است. پس تفسير مطابقي اين آيه اين است كه همانا پروردگارت هر آينه مراقب است. ولي مدلول التزاميش، بر حذر داشتن از سبك شمردن امر خداوند و غفلت از فرمان الهي است؛ زيرا لازمه معناي مراقبت، سستي و كوتاهي نكردن در باره آن است و يا اينكه وقتي كسي ميگويد: مرا سيرابكن، در بطنش رفع تشنگي و در بطن آن نيز رفع يك نياز و در بطن آن رفع يك نقصان و در نهايت لازمه آن در خواست كمال است. ولي پارهاي از مفسران در تفسير، به مدلولهاي التزامي بالمعني الاعم و گاه كاملاً شخصي و ذوقي رو آوردهاند. براي نمونه محيالدين ابن عربي در تفسير آيه 6 سوره مائده ميگويد:
«يا ايها الذين آمنوا: اي مؤمن به ايمان علمي! اذا قمتم الي الصلاة چون از خواب غفلت برخاستيد و قصد حضور و توجه حق كرديد فاغسلوا وجوهكم، وجود قلبهايتان را به آب علم نافع بشوييد و ايديكم و تواناييهايتان را از پليدي شهوت الي المرافق به اندازه حقوق.»42
همچنين در كتاب فصوص كه به زعم خود تالي قرآن است به تأويلاتي دست ميزند كه با اصول تشيع ناسازگار است در فص داوديه مينويسد:
در اين جا نكتهاي است و جز امثال ما بدان پي نميبرند و آن هم در رابطه با اخذ احكام از شرع رسول(ص) است. خليفه رسول كسي است كه حكم را از او نقل كند يا به اجتهادي كه باز اين راه منقول از پيامبر است، دست يابد. ولي در طبقه ما كساني هستند كه حكم را از خدا اخذ ميكنند و آنان خليفه خدا در همان حكم هستند و همان ماده كه در اختيار رسول خدا بوده در اختيار او هم هست. چنين شخصي در ظاهر پيرو است چون مخالفتي در حكم نيست. مانند عيسي وقتي نازل شود مانند پيامبر، حكم ميكند و در قرآن آمده است: «اولئك الذين هدي الله فبهدا هم اقتده» پس اين شخص هم در آنچه اخذ كرده به منزله رسول خداست كه از شريعتهاي قبل از خود اخذ كرده و او را تثبيت فرموده است. پس از آن جهت كه پيامبر تثبيت فرموده تبعيت ميكنيم نه از آن جهت كه شريعت قبل از ما بوده است و نيز آنچه خليفه از خدا اخذ ميكند همان چيزي است كه رسول از خدا اخذ فرموده است. پس ما به او در لسان كشف، خليفةالله ميگوييم ولي در لسان ظاهر، خليفه رسولالله ميناميم و بر همين اساس بود كه پيامبر(ص) از دنيا رفت و به كسي در باره خلافت نصي صادر نكرد و تعيين نفرمود؛ چون ميدانست در امت او كساني هستند كه خلافت را از خدا ميگيرند، خليفه خدا ميشوند و حكم با موافقت در حكم شرعي صادر ميكنند.»43
و نيز در فص هارونيه مينويسد:
سپس هارون به موسي گفت: من در بيم آن شدم كه بگويي در ميان بني اسرائيل تفرقه ايجاد كردي و مرا سبب تفرقه بداني، چه اينكه عبادت گوساله در ميان آنان اختلاف انداخت دستهاي از آنان گوسالهاي را به تبعيت و تقليد سامري پرستيدند و بعضي ديگر از عبادت گوساله باز ايستادند تا موسي از طور برگردد و از او در باره گوساله پرستي سؤال كنند. پس ميبينيم كه هارون ترس داشت كه نسبت تفرقه را به او بدهند و حضرت موسي هم نسبت به مسأله از هارون داناتر بود و او ميدانست كه چيزي را اصحاب عجل ميپرستيدند. چه اين كه موسي ميدانست مشيت و قضاء حتمي الهي بر عبادت خودش تعلق گرفته و آنچه خدا بخواهد آن ميشود و بر اين اساس سرزنش برادر خود را به خاطر انكار برادر عبادت عجل را بوده و اينكه چرا برادر با ديد وسيع، به مسأله نگاه نكردهاست؟ زيرا عارف، حق را در همه چيز ميبيند بلكه عارف، حق را عين تمام اشياء ميبيند.44
محيالدين در تفسير، «فاوقد يا هامان علي الطين» قصص/ 38 مينويسد:
«اي هامان! آتش هوا را بر خاك حكمت روشن كن: حكمتي كه از آب علم و خاك مادي تركيب شده است. و يك مرتبه عالي درست كن كه هر كس به آن مرتبه برسد عارف ميشود و اين فراز اشاره به حجاب نفساني و عدم تجرد عقل از هيأت مادي دارد.»45
وي در تفسير آيه 24 ـ 25 سوره نوح در فص نوحي در تفسير آيه «مما خطيئاتهم اغرقوا فادخلوا نارا» ميگويد:
«مما خطيئاتهم يعني گامهاي استوار برداشتند تا آنجا كه فاني في الله شدند. اغرقوا يعني غرق شدن در درياي معرفت و ادخلوا نارا يعني به آتش محبت رسيدند.»
يعني كسي كه رياضت كشيده است وي پس از دخل و تصرف در الفاظ و تكلف بسيار آيه 32 سوره فاطر (فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات) را به اين مطلب چسبانده تا ثابت كند بهترين گروه ظالملنفسهاند.46
يكي از علتهاي اينگونه تفسيرها و تأويلها و عرضه مدلولهاي التزامي بالمعني الاعم به جاي مدلول مطابقي، اين بوده است كه پارهاي از تفكرات فلسفي و عرفاني با نقل معتبر در تعارض بوده است و لذا با تأويل، به توجيه آيه ميپرداختند براي نمونه صدر المتألهين با بيان يازده اصل ميخواهد ثابت ميكند كه در عالم قيامت روح با صورت مثالي و برزخي به بدن مادي عنصري محشور ميشود. در حالي كه مكتب وحي ميفرمايد: ان الله يبعث مَن في القبور» (حج/7) «و ضرب لنا مثلاً و نسي خلقهقال من يحيي العظام و هي رميم * قل يحييها الذي انشأها اول مرة (78ـ79) و بزرگاني چون مرحوم اصفهاني صاحب نهايةالدرايه و حكيم زنوزي و مرحوم طباطبايي و شهيد مطهري با اين تفسير صدرا مخالفت ورزيد و آن را تطبيق خواندهاند.47
1. ر. ك: ايزوتسو؛ خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامي و محمد آركون؛ قرآن را چگونه بخوانيم؟، ترجمه حامد فولادند، تهران مؤسسه مطبوعاتي عطايي و نصر حامد ابوزيد، فلسفة التأويل.
2. ر. ك: لسان العرب و محيط المحيط؛ ماده فسر.
3. جلالي نائيني؛ تاريخ جمع قرآن ص 304.
4. المناهل ج 2 ص 4.
5. همان
6. الاتقان، ج 4 ص 193.
7. علي كمالي؛ شناخت قرآن ص 29.
8. همان
9. تاريخ جمع قرآن، ص 305.
10. بهاء الدين خرمشاهي؛ پژوهشي در باره قرآن، ص 141.
11. مجمعالبيان، ج 1، ص 13.
12. تفسير صافي، ج 1 ص 33.
13. تفسير الميزان، ج 1، ص 9 و قرآن در اسلام، ص 20.
14. التفسير و مناهجه، ص 50.
15. التفسير و مناهجه، ص 73.
16. التفسير الكبير، ج 2 ص 7.
17. مباني و روشهاي تفسير قرآن، ص 108 ـ 109.
18. مفاتيح الغيب: ترجمه محمد خواجوي، ص 231.
19. بهاءالدين خرمشاهي؛ قرآن پژوهي، ص 41 و 158. جلاليان؛ تاريخ تفسير قرآن كريم ص 24؛ قرآن در اسلام ص 54؛الاتقان، ج4 ص 193. اهل العرفان، ج 2 ص 6؛ البرهان زركشي، ج 2 ص 192 و مجمع البحرين ج 1 ص 97.
20. محمود بسيوني؛ التفسير و مناهجه ص 8.
21. اخوان الصفا، ج 4 ص 46 ـ 48، چاپ قاهره.
22. فصل المقال، ترجمه سجادي، ص 41.
23. بحار، ج 47 ص 94، چاپ آخوندي.
24. تفسير عياشي، ج 1 ص 10.
25. حلقه انتقادي، 9 ـ 12.
26. ساختار و تأويل متن، ج 2 ص 523.
27. ساختار و تأويل متن، ج 2 ص 9 ـ 528.
28. آندره وارتيك؛ پديدارشناسي چيست؟، دكتر محمود نوالي و ژان وال روژه ورنو؛ پديدارشناسي، يحيي مهدوي.
29. نامه فرهنگ، شماره 14 و 15.
30. جان مك كواري؛ مارتين هايدگر، محمد سعيد حنايي كاشاني انتشارات گروّس.
31. sussure,f.1988,the Nature of the linguistic. sign modern citicism and theory,edd. lodge(london and Newyprk, longman),10.
32. foucccaultm.1988.What is anauther, modern crictiasm and theory ed. David Lodge(london and New yourk lang man)p. 210.
33. قيطوري، عامر؛ قرآن و نظريه نشانهشناسي، پايان نامه دكتري دانشگاه تهران صص 12 ـ 48؛ ريختهگران، محمدرضا؛ هرمنوتيك، پاياننامه دكتري دانشگاه تهران؛ رولان بارت، از اثر تا متن؛ گورلز هوي؛ حلقه انتقادي، ترجمه مراد فرهادپور؛ ارغنوان شماره 4 تهران وزارت فرهنگ وارشاداسلامي ص 57.
34. Berge, K.l.1994, communication,Enc. of lang and ling(england, pergamon)
35. قرآن و نظريه نشانهشناسي، ص 52.
36. validity in Interpretation
37. The Aims of Interpretation
38. Walter Benn michaels
39. Steven knapp.
40. مجله ارغنون، شماره 4 (هرمنوتيك)
41. شهرستاني؛ الملل و النحل ج 2 ص 92.
42. تفسير ابن عربي ج 1 ص 313.
43. فصوص الحكم، تحقيق ابوالعلاء عفيفي ص 47.
44. همان، ص 162 ـ 163.
45. اليواقيت و الجواهر في شرح معلقات الفتوحات المكية، ج 2 ص131.
46. محيالدين؛ فصوص الحكم، فص نوحي.
47. الميزان، ج 5، ص 305 و مقدمه، ج 1 و شهيد مطهري: معاد ص 194.